داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

۵۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

ذهنت مغشوشه . خسته ای و فقط میخوای راحت باشی ؛ و نه دیگه هیچی . میری طرف یکی تا زندگیت رو درست کنه. تا بهت آرامش بده ؛ یهو اونم میشه یه بیخوابی دیگه ؛ یه حسرت دیگه و یه نیروی دیگه که تورو میندازه ته دره...

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۱
من !!

اولاش که این وبلاگو شروع کردم میخواستم مثل زندگی خودم باشه. شوخی کردم و کمی جوک گفتم ؛ داشتم همون شخصیتی رو پیاده میکردم که خودم نیستم ؛ فقط منیه که مردم میبینن. پس اگه کسی این مطلبو میخونه و از اونیکی شخصیت خوشش میاد ، معذرت میخوام ازش . چون اون من نبودم. اون کسی بوده که باعث شده من من نباشم. کسی بوده که باعث شده بقیه فکر کنن من همیشه شادم.

یادمه یه روز یکی ازم پرسید چجوری همیشه شادی؟

جواب ندادم ؛ چون حتی اون موقع هم شاد نبودم. فقط یه کوچولو دوست دارم باشم . پس اینجوری وانمود میکنم که هستم.

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۹
من !!

تاحالا شده یه عالمه رویاپردازی کنین و ساعت ها همینجوری سپری بشه تا اینکه همش به نظرت مسخره بیاد؟

من رویا پردازی رو به بهانه ی خوابیدن شروع کردم . کم کم عادت شد . تا شد بخشی از زندگیم. الان این منم ؛ و این کسیم که دوست داشتم باشم. هردو تو یه دنیا

۲ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۴
من !!

یه روز بیدار میشی و از همه ی پیچیدگی ها بدت میاد. یه روز بیدار شدم و از همه ی اینا بدم امد. دلم خواست زودتر برگردم به 6 یا 7 سال پیش.اون موقع که پیام های تبلیغاتی شایعه واسموون توی ایمیل یاهو میومد ؛ اون موقع که دنبال کد جاوای بارش قلب واسه ی وبلاگ بلاگفام میگشتم ؛ اون موقع که واسه ی اینکه یه آهنگ رو بگیریم باید بلوتوثمون رو روشن میکردیم و اگه کمی دور میشدیم نمی گرفت ؛ اون موقع که عاشق تم های روشن واسه ی سونی اریکسونم بودم ؛ اون موقع که بازی آدمکی که جاخالی میداد رو توی اون آتاری های دستی که باتری میخورد بازی میکردم ؛ اون موقع ها که عکاسی روی گوشی ها آپشن بود ؛ ان موقع که یه هفته واسه ی خبرنامه ی خرمگس صبر میکردیم ؛ اون موقع ها رو دوست داشتم ، نه اینکه از تکنولوزی بدم بیاد ها ؛ نه ؛ اون موقع خوشحال تر بودم.

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۷
من !!

امروز رفتم میدان انقلاب ؛ همه جا رو که گشتم گفتن که تخفیف ها از 15 ام شروع میشه و امروز تخفیف 25 درصدی نمیدن! منم که زور بهم داشت بخرم رفتم سراغ کتابای دست فروشا. یه دایره المعارف سه جلدی خریدم 15 تومن ؛ که توش در مورد فرق خر و الاغ توضیحات مفصل داده😐. یه کتاب شعر خریدم که قبلا داشتمش ؛ یه مسخ کافکا خریدم که همین جوریشم از مالای توی بازار گرون تره😐 ؛ یه کتاب برنامه نویسی خریدم که اصلا نمیشه خوندش😐 ؛ و و و و ... .

خدایی همه ی اینارو واسه ی این نخریدم که احتیاج دارم ؛ واسه ی این خریدم که ارزونن. و این مخالف اصل اول زندگی مینیماله...

پس... زندگی مینیمال رو از فردا شروع میکنم 😊

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۰
من !!

دیشب با یه وبسایت آشنا شدم به اسم minimal.life که توش از فواد زندگی مینیمالیستی میگفت. من خیلی وقته که با این سبک زندگی آشنام و توی طراحی گرافیکی خیلی زیاد استفادش کردم.

خیلی وقته که ذهنم خیلی به هم ریختست. به حدی که روی خیلی از چیزا نمیتونم تمرکز کنم. خب با خودم گفتم که بیام این سبک زندگی رو امتحان کنم و ببینم جواب میده یا نه!؟

امروز که حوصله ی تمیز کردن اتاقم رو نداشتم! پس گفتم که از دسکتاپ کامپیوترم شروع کنم. پس یه والپیپر مینیمالیستی انتخاب کردم و کل دسکتاپ رو یا حذف کردم یا انتقال دادم . و اینجوری زندگی مینیمالیستی من شروع شد. بعدا که بیشتر روی دور افتادم از ویژگیاش براتون میگم.(البته اگه تا آخرش رفتم)

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۲
من !!

بیشتر وقتا که این رو گوش میدم گریم میگیره . نمیدونم. شاید اگه شما فیلمشو ندیده باشید این حس رو بهتون نده ولی گوشش کنین. پشیمون نمیشین.

فیلمش رو بعدا معرفی میکنم.(اگه الان معرفی به حساب نمیاد!)

 


دریافت

 

 

When you were staring at your bedroom wall
With only ghosts beside you
Somewhere out where the wind was calling
I was on my way to find you
I was on my way to find you

When you were racing like a cannonball
In roller skates and sky blue
Or in the backseat watching the slow rain falling
I was on my way to find you

I gotta find out who I'm meant to be
I don't believe in destiny
But with every word you swear to me
All my beliefs start caving in
And I feel something's about to change

So bring the lightning, bring the fire, bring the fall
I know I'll get my heart through
Got miles to go, but from the day I started crawling
I was on my way to find you
I was on my way to find you

I was on my way, every day
I was on my way to find you
 

 

 

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۸
من !!
نفر اول:
ساعت 12 بعد از ظهر چشم هایش را باز میکند. دستش را دراز میکند و گوشی اش را بر می دارد. پیغام های جزعبل و چرت دوستانش را میخواند و یک جواب سرسری میدهد و سپس سری به کانال هایی میزند که همگی همه ی مطالبشان را از هم کپی میکنند و کانال های جوکی که فقط فید خوان توئیتر محسوب میشوند.
سری به اینستاگرام میزند. عباس استارک ، فن قدیمی گات، عکسی از پروفایل محمود اسنو گرفته است و نوشته است: dadchimo flw knin.
فرمان56 عکس خودش را با حالت بیوتی فیس ، با پس زمینه ای از راننده تاکسی ای که توی پرایدش چرت زده و مردی که دستش را تا آرنج در فلان جای شلوارش کرده است و با کپشن "همه ی دنیا از خوشتیپی من باید خبردار بشن" پست کرده است.
دیگری عکس کافه رفتن با دوستانش و خوردن یک بستنی عنی قهوه ای را با قهوه اسپرسو گذاشته است.(بعضیا شخصیت خودشون رو با رنگ غذاشون ست میکنن دیگه)
مهناز جووون عکس پایش را گذاشته است و نوشته است:میخوام برم مهمونی. کسی میاد؟
چشمانش گرد میشود و تایپ میکند...

نفر دوم:
صبح ساعت 7.5 به زور و با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشود و در کانال تلگرامش پست میکند: صبح قشنگتون بخیر. امروزتون رو با انرژی شروع کنید و به سمت موفقیت حرکت کنید.
پست میکند و دوباره به خواب میرود.

راوی:
ناموسا چرا اینجوری شدیم؟ یه زمانی هرچی به خوردمون میدادن نمیخوردیم که! الان چرا همه چیز رو چشم بسته میپذیریم.که مثلا هرکسی فالوورش بیشتر باشه آدم مهم تریه. یا چرا اینقدر وقت رو به جای فکر کردن پای خوندن پستای چرت آدم های کوته فکر میگذرونیم. سعی کنید یه هفته بدون تلگرام و اینستاگرام زندگی کنین. به خدا زمان زیادی نیست.کتاب بخونین. فکر کنین. آخه چرا اینفدر زندگیمون کسل کننده شده که بستنی ای رو که توی کافه میخوریم لایق پست کردن میدونیم؟ تلگرام و اینستاگرام نوآوری مارو با شعارهاش کور کرده. کمی فکر کنین که چرا وقتتون رو با ریفرش کردن هدر بدین؟چرا باید زندگی آدم های بی استعداد و بی اهمیت باید برامون مهم باشه طوری که اونا رو لایق این بدونیم که چرت و پرتاشون رو دنبال کنیم؟
(اینستاگرامش را باز میکند و تتلو را فالو میکند.)
۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۷
من !!
شوهر عمم یه دوست ایتالیایی داشت. یه بار بردش اصفهان و باهم گشتن و یه بارم بردش یه جنگلای حومه ی شهر رو بهش نشون داد.
شاید بگین که چه آدم مهمون نوازی بوده ولی باید بگم که برادرش قاچاقی رفت ایتالیا و توی خونه ی همون دوست ساده دل زندگی کرد و هنوزم توی خونه ی اونه و از پول اون زندگیشو ادامه میده.البته مطمئنم اگه شوهر عمم سپاهی نبود خودش میرفت و به هیچ وجه نمیذاشت برادرش بره.
امروز توی یوتیوب یه فیلمی دیدم از کانال یه آقایی که دور دنیا رو میگرده. این آقاهه القضا اومده بوده ایران و درباره ی ایران فیلم گذاشته بود.
یه بنده خداییم اومده زیرش کامنت گذاشته که من خیلی دوست دارم بیام ایران و برم اصفهان رو ببینم و ... و آخرشم به فینگلیش نوشته اصفهان نصف جهان. نزدیک 100 تا ریپلی برای این بنده خدا اومده که داداچ بیا ایران خونه ی خودمون هواتو دارم تازه یه قناریم دارم که سنتی میخونه و کاراته کار میکنه !
این آقاهم دوپا داشته دوتا دیگم قرض گرفته و دیگه نه جواب ریپلی هارو داده و نه دیگه به ایران و اصفهان فکر کرده.
ایران

  • نتیجه ی اخلاقی: آقا این خارجیا همش دروغ میگن. هیچ وقت پیزی سفر کردن ندارن. تازه منبع موثقم هست که این یارو که دور دنیا رو میگرده خودش ایرانیه و پاسپورتشم چند وقته تموم شده الان تو صف درخواسته هنوز بهش ندادن و کانال یوتیوبش بی نان و آب مونده واسش.

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۵
من !!
چارلز بوکفسکی رو که بیشترمون میشناسیم ؛ نویسنده ی عامه پسند و هالیوود و شاعر کتاب های دیگه.
من تاحالا کتابای زیادی خواندم از نویسنده های عالی مثل کامو؛ساراماگو؛همینگوی و خیلی های دیگه که نوبل هم بردن. نویسنده های خوب رو اگه بخوام دسته بندی کنم بوکفسکی توی یه دسته ی جدا قرار میگیره. یه دسته ای که با وجود اینکه نوشته هاش خوشایند نیست ولی پوچی زندگی رو میرسونه و به قول خودش وقتی میفهمیم که زندگی پوچه ؛ چون ما این درک رو ازش داریم ؛ از پوچی در میاد و یه معنی میابه و اونم پوچ ه.
بوکفسکی

روی قبر بوکفسکی فقط یه جمله نوشته شده و اونم اینه:

«تلاش نکن»

اولین بار که اینو فهمیدم خیلی جا خوردم . آخه چرا نویسنده ای به این بزرگی باید این حرف رو بزنه و کل دستاورد های بشر و زندگی رو زیر سوال ببره.
این رو هضم نمیکردم تا اینکه یه نقل قول از زنش خوندم که میگفت منظور چارلز اینه که وقتی شما تلاش میکنید کاری به جز تلاش کردن انجام نمیدید،فقط کارو انجام بده.تلاش نکن.
خیلی از ما تلاش میکنیم که به چیزی برسیم که البته بیشتر تلاشمون بیهودست و فقط وقت و انرژیمونو میگیره. پس چطوره که به جای اینکه تلاش کنیم؛فقط انجامش بدیم؟
تلاش نکن
۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۲
من !!