داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

همونطور که میدونید واسه ی خیلی ها آخر تعطیلاته ( نه اینکه بعد از تعطیلات یه ریز کار میکنیم البته :/ )

خب چیکار باید کرد؟

کتاب : پیرمرد و دریا از ارنست همینگوی

انیمه: a silent voice

سریال: Friend (البته این 10 فصله. خودم الان هنوز فصل شیشم :/ )

انیمیشن سریالی: Rick & Morty (امروز دوشنبه بود. اینم که هر دوشنبه قسمت جدید فصل سومش میاد. منم که امروز صبح بیدار شدم و فقط ریفرش کردم و ریفرش کردم :| )

پادکست: استرینگ کست :t.me/stringcast

بزرگترین نصیحتی که میتونم به خودم و خودتون بکنم اینه که حداقل به جای اینکه یه صفحه ی اینترنت یا اینستاگرام یا هرچیزی رو ریفرش کنید ، کاری کنید که خوشحالتون کنه و بعدا به یادتون بمونه ، مثل فیلم دیدن و کتاب خوندن ، که البته اگه کتاب علمی باشه چه بهتر

کتاب علمی: جهان های موازی - مچیو کاکو ؛ ریاضیات زیبا - تام سیگفرید

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۱
من !!

شاید وظیفه‌ی ما اصلاح کردن و عوض کردن عزیزان‌مان نیست و شاید تنها وظیفه‌مان، عشق ورزیدن به آن‌ها باشد

-نقد وبسایت زومجی بر انیمه ی صدای خاموش


بزرگترین درس زندگی ، مفهموم دوستی و ارتباط . مثل بقیه نیست که روی یه عشق پوچ تمرکز کنه. اینجا دوستی بررسی میشه.

عاشقش شدم.

نقد انیمه A Silent Voice - صدای خاموش

۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۵۲
من !!

Throw your soul through every open door
Count your blessings to find what you look for

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۰۶
من !!

باباطاهر خوندم ، بعدش رفتم توی اینترنت ، هرچی میخوندم به صورت شعر میشد :|

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۳۲
من !!

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما اهل کار :|

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۲۴
من !!

خیلی کم پیش میاد که از یه وبسایت اینقدر خوشم بیاد که حتی توی بوکمارک بزارمش. ولی اینجا یه جورایی وبسایتایی که دوست دارم رو گذاشتم توی بخش پیوندهای روزانه.همیشه هم خودم دوست داشتم که یه وبسایت درست کنم که یکی بیاد و بزارتش توی بوکمارکش. ولی الان یه جورایی دیگه دارم بیخیالش میشم.دیگه اون شوقی که قبلا توی طراحی یه وبسایت دارم رو نداشتم . امروز داشتم روی یه وبسایت جمع آوری ویدیو کار میکردم ، بعد از ساعت ها فهمیدم که یکی قبل از من این کارو کرده! و خب دمش گرم . چون من وبسایت اونو توی بوکمارک مرورگرم گذاشتم.

لعنت به این شوق دات کام من ، دیگه حوصله ی طراحی هیچ وبسایتی ندارم . میخوام فقط اراجیفمو اینجا بنویسم و بس.

دارم اشتیاقمو نسبت به هرچیزی از دست میدم و دیگه چیزای جدیدم دوست ندارم. دلم میخواد برم توی یه جنگل یه کلبه بسازم و چوب بتراشم و بعد از مدتی از زندگی توی جنگل خسته بشم و برم توی کوه و بیابان !

انگار راستی راستی باید یه فکری به حال خودم بکنم. یه کار مثل ربات ، بدون فکر به اینکه چکار دارم میکنم.شاید بتونم ذوق و شوق رو باهاش بزارم کنار.

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۴
من !!

یه لحظه فکر کردم ، الان بینهایت از من توی بینهایت جهان دیگه وجود داره. پس من کیم؟ چه ارزشی دارم؟

اون من ، الان داره چکار میکنه؟ زمان براش چجوریه؟

هیچ وقت این سوالا رو نفهمیدم.

ولی امروز یه خواب دیدم. من یه پیرمرد بودم و یه دختر داشتم ، دخترمم جلوی چشم خودم مرد ، این مهم نیست البته. جالب بود که وقتی بیدار شدم دخترم رو بالای سرم دیدم و دوباره گرفتم خوابیدم!

یه کمی مشکوک به اسکیزوفرنی شدم ، شایدم یه خواب بوده توی خواب ، ولی اینم مهم نیست.

خب مهم اینه که باعث شد ذهنم مشغول این سوالا بشه که من کیم؟ و من هایی که توی بینهایت جهان زندگی میکنن کین؟

راستش الان خودمم گیج شدم. ولی یه جورایی واسه ی اون من ها زندگی من هیچ ارزشی نداره و واسه ی من هم زندگی اون ها. پس اگه اون ها من باشند که هستند ، زندگی من حتی واسه ی خودمم هیچ ارزشی نداره.

و خب یه سوال دیگه : ارزش چیه؟

اگه بیشتر پیش بریم خیلی سوالای دیگم در میاد که قبلا فکر میکردیم جوابشو میدونیم ولی نمیدونیم.

امیدوارم مثل خودم سرتونو درد نیاورده باشم. ولی زندگی خیلی پیچیدست. جوری که هیچی ازش نمیدونیم.

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۵۲
من !!

معمولا هرروز بیتایی ازین شعر که مولانا موقع مرگش گفته به ذهنم میاد.این شعر ارزشش شاید خیلی زیاد باشه.چون معمولا حرفای باارزش رو واسه ی آخر نگه میدارن.

|اونایی که امروز به یادم اومده بود رو بولد کردم|

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد

از برق این زمرد هی دفع اژدها کن

بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۳۵
من !!
یه جورایی مطمئنم یه روزی به یکی ازین روشا میمیرم :)


دریافت
۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۸
من !!



دریافت

هتل کالیفرنیا مثل یه آب حیاته که توی هر قالب توی هر مقطع از زندگیم خودشو جا کرده، اون معنی اسرار آمیزی که داره آدمو وارد هتلی میکنه که به محض ورود دیگه اجازه ی خروج نداری.

نسخه ی گیتار الکتریک و آکوستیک هردو محشرن ، ولی من عاشق آکوستیکم. البته آکوستیک اون دقیقه ی محشر آخر الکتریک رو نتونسته بسازه.

(این پایینی آکوستیکه)



دریافت
۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۶
من !!