داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

با ناراحتی لباس هایش را میپوشد. با نارحتی از خانه بیرون میرود. با ناراحتی ماشین میگیرد. با ناراحتی حساب میکند. با ناراحتی کنار در می ایستد. نفس عمیقی میکشد. لبخند میزند و به جمع دوستانش وارد میشود.

این داستان منه. داستان اصلی من. یه لبخند دروغی که هیچکی متوجهش نمیشه.

۱ نظر ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۰
من !!

وقتی اتافم رو توی همه ی روز تاریک نگه میدارم شب و روز حس نمیکنم و عاشق این کارم

وقتی چشمامو میبندم و تغییرات زندگی رو حس نمیکنم هم راحت ترم

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۸
من !!

رفتم کنار دریا ؛ شعر آی آدمها ی نیما توی ذهنم اومد؛ همه ی تفریحاتم فنا شد...

شاید واسه ی همینه که ما به فکر هم نیستیم...توی لحظه زندگی کردن و فکر نکردن شادی آوره

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکنفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۲
من !!

توی لیست وبلاگای بروز بلاگفا اسم یه وبلاگ توچهم رو جلب کرد. الان دارم همه ی مطلباشو میخونم.

مثل خودمه.......... انگار خودم نوشتمش

میترسم عاشقش بشم

ولی تا حالا که عاشق خودم نشدم!!! شدم؟

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۴
من !!

چی؟ این زندگی منه؟

پس این عوضیا توش چه غلطی مکنن؟

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۲
من !!

(به آخرش میرسد)

از خدا میپرسه : چی؟ زندگی همین بود.

(خدا نگاهی میکنه و با بیحوصلگی جواب سوالی که هروز انسان ازش میپرسه رو میده)

خدا میگه: آره ؛ معلومه همین بود. نگاه کن . دیگه هیچی نیست.

میگه: ای بابا ؛ فک کنم اشتباه اومدم . من که میرم از اول شروع کنم.

و خدا با لبخند به انسان که داره دور میشه نگاه میکنه.

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۵
من !!

ذهنت مغشوشه . خسته ای و فقط میخوای راحت باشی ؛ و نه دیگه هیچی . میری طرف یکی تا زندگیت رو درست کنه. تا بهت آرامش بده ؛ یهو اونم میشه یه بیخوابی دیگه ؛ یه حسرت دیگه و یه نیروی دیگه که تورو میندازه ته دره...

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۱
من !!

اولاش که این وبلاگو شروع کردم میخواستم مثل زندگی خودم باشه. شوخی کردم و کمی جوک گفتم ؛ داشتم همون شخصیتی رو پیاده میکردم که خودم نیستم ؛ فقط منیه که مردم میبینن. پس اگه کسی این مطلبو میخونه و از اونیکی شخصیت خوشش میاد ، معذرت میخوام ازش . چون اون من نبودم. اون کسی بوده که باعث شده من من نباشم. کسی بوده که باعث شده بقیه فکر کنن من همیشه شادم.

یادمه یه روز یکی ازم پرسید چجوری همیشه شادی؟

جواب ندادم ؛ چون حتی اون موقع هم شاد نبودم. فقط یه کوچولو دوست دارم باشم . پس اینجوری وانمود میکنم که هستم.

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۹
من !!

تاحالا شده یه عالمه رویاپردازی کنین و ساعت ها همینجوری سپری بشه تا اینکه همش به نظرت مسخره بیاد؟

من رویا پردازی رو به بهانه ی خوابیدن شروع کردم . کم کم عادت شد . تا شد بخشی از زندگیم. الان این منم ؛ و این کسیم که دوست داشتم باشم. هردو تو یه دنیا

۲ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۴
من !!

یه روز بیدار میشی و از همه ی پیچیدگی ها بدت میاد. یه روز بیدار شدم و از همه ی اینا بدم امد. دلم خواست زودتر برگردم به 6 یا 7 سال پیش.اون موقع که پیام های تبلیغاتی شایعه واسموون توی ایمیل یاهو میومد ؛ اون موقع که دنبال کد جاوای بارش قلب واسه ی وبلاگ بلاگفام میگشتم ؛ اون موقع که واسه ی اینکه یه آهنگ رو بگیریم باید بلوتوثمون رو روشن میکردیم و اگه کمی دور میشدیم نمی گرفت ؛ اون موقع که عاشق تم های روشن واسه ی سونی اریکسونم بودم ؛ اون موقع که بازی آدمکی که جاخالی میداد رو توی اون آتاری های دستی که باتری میخورد بازی میکردم ؛ اون موقع ها که عکاسی روی گوشی ها آپشن بود ؛ ان موقع که یه هفته واسه ی خبرنامه ی خرمگس صبر میکردیم ؛ اون موقع ها رو دوست داشتم ، نه اینکه از تکنولوزی بدم بیاد ها ؛ نه ؛ اون موقع خوشحال تر بودم.

۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۷
من !!