داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

امروز رفتم میدان انقلاب ؛ همه جا رو که گشتم گفتن که تخفیف ها از 15 ام شروع میشه و امروز تخفیف 25 درصدی نمیدن! منم که زور بهم داشت بخرم رفتم سراغ کتابای دست فروشا. یه دایره المعارف سه جلدی خریدم 15 تومن ؛ که توش در مورد فرق خر و الاغ توضیحات مفصل داده😐. یه کتاب شعر خریدم که قبلا داشتمش ؛ یه مسخ کافکا خریدم که همین جوریشم از مالای توی بازار گرون تره😐 ؛ یه کتاب برنامه نویسی خریدم که اصلا نمیشه خوندش😐 ؛ و و و و ... .

خدایی همه ی اینارو واسه ی این نخریدم که احتیاج دارم ؛ واسه ی این خریدم که ارزونن. و این مخالف اصل اول زندگی مینیماله...

پس... زندگی مینیمال رو از فردا شروع میکنم 😊

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۰
من !!

دیشب با یه وبسایت آشنا شدم به اسم minimal.life که توش از فواد زندگی مینیمالیستی میگفت. من خیلی وقته که با این سبک زندگی آشنام و توی طراحی گرافیکی خیلی زیاد استفادش کردم.

خیلی وقته که ذهنم خیلی به هم ریختست. به حدی که روی خیلی از چیزا نمیتونم تمرکز کنم. خب با خودم گفتم که بیام این سبک زندگی رو امتحان کنم و ببینم جواب میده یا نه!؟

امروز که حوصله ی تمیز کردن اتاقم رو نداشتم! پس گفتم که از دسکتاپ کامپیوترم شروع کنم. پس یه والپیپر مینیمالیستی انتخاب کردم و کل دسکتاپ رو یا حذف کردم یا انتقال دادم . و اینجوری زندگی مینیمالیستی من شروع شد. بعدا که بیشتر روی دور افتادم از ویژگیاش براتون میگم.(البته اگه تا آخرش رفتم)

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۲
من !!

بیشتر وقتا که این رو گوش میدم گریم میگیره . نمیدونم. شاید اگه شما فیلمشو ندیده باشید این حس رو بهتون نده ولی گوشش کنین. پشیمون نمیشین.

فیلمش رو بعدا معرفی میکنم.(اگه الان معرفی به حساب نمیاد!)

 


دریافت

 

 

When you were staring at your bedroom wall
With only ghosts beside you
Somewhere out where the wind was calling
I was on my way to find you
I was on my way to find you

When you were racing like a cannonball
In roller skates and sky blue
Or in the backseat watching the slow rain falling
I was on my way to find you

I gotta find out who I'm meant to be
I don't believe in destiny
But with every word you swear to me
All my beliefs start caving in
And I feel something's about to change

So bring the lightning, bring the fire, bring the fall
I know I'll get my heart through
Got miles to go, but from the day I started crawling
I was on my way to find you
I was on my way to find you

I was on my way, every day
I was on my way to find you
 

 

 

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۸
من !!
نفر اول:
ساعت 12 بعد از ظهر چشم هایش را باز میکند. دستش را دراز میکند و گوشی اش را بر می دارد. پیغام های جزعبل و چرت دوستانش را میخواند و یک جواب سرسری میدهد و سپس سری به کانال هایی میزند که همگی همه ی مطالبشان را از هم کپی میکنند و کانال های جوکی که فقط فید خوان توئیتر محسوب میشوند.
سری به اینستاگرام میزند. عباس استارک ، فن قدیمی گات، عکسی از پروفایل محمود اسنو گرفته است و نوشته است: dadchimo flw knin.
فرمان56 عکس خودش را با حالت بیوتی فیس ، با پس زمینه ای از راننده تاکسی ای که توی پرایدش چرت زده و مردی که دستش را تا آرنج در فلان جای شلوارش کرده است و با کپشن "همه ی دنیا از خوشتیپی من باید خبردار بشن" پست کرده است.
دیگری عکس کافه رفتن با دوستانش و خوردن یک بستنی عنی قهوه ای را با قهوه اسپرسو گذاشته است.(بعضیا شخصیت خودشون رو با رنگ غذاشون ست میکنن دیگه)
مهناز جووون عکس پایش را گذاشته است و نوشته است:میخوام برم مهمونی. کسی میاد؟
چشمانش گرد میشود و تایپ میکند...

نفر دوم:
صبح ساعت 7.5 به زور و با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشود و در کانال تلگرامش پست میکند: صبح قشنگتون بخیر. امروزتون رو با انرژی شروع کنید و به سمت موفقیت حرکت کنید.
پست میکند و دوباره به خواب میرود.

راوی:
ناموسا چرا اینجوری شدیم؟ یه زمانی هرچی به خوردمون میدادن نمیخوردیم که! الان چرا همه چیز رو چشم بسته میپذیریم.که مثلا هرکسی فالوورش بیشتر باشه آدم مهم تریه. یا چرا اینقدر وقت رو به جای فکر کردن پای خوندن پستای چرت آدم های کوته فکر میگذرونیم. سعی کنید یه هفته بدون تلگرام و اینستاگرام زندگی کنین. به خدا زمان زیادی نیست.کتاب بخونین. فکر کنین. آخه چرا اینفدر زندگیمون کسل کننده شده که بستنی ای رو که توی کافه میخوریم لایق پست کردن میدونیم؟ تلگرام و اینستاگرام نوآوری مارو با شعارهاش کور کرده. کمی فکر کنین که چرا وقتتون رو با ریفرش کردن هدر بدین؟چرا باید زندگی آدم های بی استعداد و بی اهمیت باید برامون مهم باشه طوری که اونا رو لایق این بدونیم که چرت و پرتاشون رو دنبال کنیم؟
(اینستاگرامش را باز میکند و تتلو را فالو میکند.)
۱ نظر ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۷
من !!
شوهر عمم یه دوست ایتالیایی داشت. یه بار بردش اصفهان و باهم گشتن و یه بارم بردش یه جنگلای حومه ی شهر رو بهش نشون داد.
شاید بگین که چه آدم مهمون نوازی بوده ولی باید بگم که برادرش قاچاقی رفت ایتالیا و توی خونه ی همون دوست ساده دل زندگی کرد و هنوزم توی خونه ی اونه و از پول اون زندگیشو ادامه میده.البته مطمئنم اگه شوهر عمم سپاهی نبود خودش میرفت و به هیچ وجه نمیذاشت برادرش بره.
امروز توی یوتیوب یه فیلمی دیدم از کانال یه آقایی که دور دنیا رو میگرده. این آقاهه القضا اومده بوده ایران و درباره ی ایران فیلم گذاشته بود.
یه بنده خداییم اومده زیرش کامنت گذاشته که من خیلی دوست دارم بیام ایران و برم اصفهان رو ببینم و ... و آخرشم به فینگلیش نوشته اصفهان نصف جهان. نزدیک 100 تا ریپلی برای این بنده خدا اومده که داداچ بیا ایران خونه ی خودمون هواتو دارم تازه یه قناریم دارم که سنتی میخونه و کاراته کار میکنه !
این آقاهم دوپا داشته دوتا دیگم قرض گرفته و دیگه نه جواب ریپلی هارو داده و نه دیگه به ایران و اصفهان فکر کرده.
ایران

  • نتیجه ی اخلاقی: آقا این خارجیا همش دروغ میگن. هیچ وقت پیزی سفر کردن ندارن. تازه منبع موثقم هست که این یارو که دور دنیا رو میگرده خودش ایرانیه و پاسپورتشم چند وقته تموم شده الان تو صف درخواسته هنوز بهش ندادن و کانال یوتیوبش بی نان و آب مونده واسش.

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۵
من !!
چارلز بوکفسکی رو که بیشترمون میشناسیم ؛ نویسنده ی عامه پسند و هالیوود و شاعر کتاب های دیگه.
من تاحالا کتابای زیادی خواندم از نویسنده های عالی مثل کامو؛ساراماگو؛همینگوی و خیلی های دیگه که نوبل هم بردن. نویسنده های خوب رو اگه بخوام دسته بندی کنم بوکفسکی توی یه دسته ی جدا قرار میگیره. یه دسته ای که با وجود اینکه نوشته هاش خوشایند نیست ولی پوچی زندگی رو میرسونه و به قول خودش وقتی میفهمیم که زندگی پوچه ؛ چون ما این درک رو ازش داریم ؛ از پوچی در میاد و یه معنی میابه و اونم پوچ ه.
بوکفسکی

روی قبر بوکفسکی فقط یه جمله نوشته شده و اونم اینه:

«تلاش نکن»

اولین بار که اینو فهمیدم خیلی جا خوردم . آخه چرا نویسنده ای به این بزرگی باید این حرف رو بزنه و کل دستاورد های بشر و زندگی رو زیر سوال ببره.
این رو هضم نمیکردم تا اینکه یه نقل قول از زنش خوندم که میگفت منظور چارلز اینه که وقتی شما تلاش میکنید کاری به جز تلاش کردن انجام نمیدید،فقط کارو انجام بده.تلاش نکن.
خیلی از ما تلاش میکنیم که به چیزی برسیم که البته بیشتر تلاشمون بیهودست و فقط وقت و انرژیمونو میگیره. پس چطوره که به جای اینکه تلاش کنیم؛فقط انجامش بدیم؟
تلاش نکن
۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۲
من !!

امروز 10 مرداده؛ مگه نه؟

(سایت time.ir را باز میکند و به گفته ی خود مطمئن میشود.)

خب ؛ بزار ببینم تا حالا چیکار کردم.

(یک فایل word باز میکند و به خودش فشار می آورد کارهایی که انجام داده است را بنویسد.)

خب ؛ این یکیو بیخیال میشیم . بیاین بگیم چیکار میخوایم بکنیم:

  • یادگیری زبان های آلمانی ، چینی ، فرانسه ، عربی ، ترکی و ...
  • یادگیری کامل برنامه نویسی اندروید
  • یادگیری c sharp , c++ و خلاصه هرچی که اولش c داره.
  • هروز صبح ساعت 5 و 45 دقیقه بیدار شدن و 1 ساعت پیاده روی.
  • پیوستن به جمع داداچیا و رفتن به باشگاه
  • کوه نوردی و وقت گذراندن با انسان های ورزشکار و فرهیخته
(دستش درد میگیرد و دیگر ادامه نمیدهد.)
خدایی اینو قبول دارین که برنامه ریزی کردن واسه هدف خیلی از رسیدن به خود هدف لذتش بیشتره؟
ولی یادمه توی کتاب قور با ق را قورت بده نوشته بود که موفقیت به ترشح اندروفین در مغز بستگی داره و اگه بتونین کاری کنین که اندروفین ترشح بشه موفق شدین.
خب من هم با  برنامه ریختن هایی که آخر سر به خاطر استفاده به جای زیرموسی پاره میشن لذت میبرم و به نحوی اندرو جان توی مخم ترشح میشه. پس من موفقم. البته اگه زوری که اخر شهریور به خاطر این خزعبلاتی که تو تابستان انجام دادن بهم وارد میشه و یکسره کل از اندروفین را از دهان مبارک تا مخرج به فنا میبرد نادیده بگیریم.

پ ن : اولش تاریخ رو اشتباه نوشتم . بعد دیدم پاینن مطلب نوشته 10هم تصحیحش کردم :|
۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۳
من !!

چی ؟ چجوری تصمیم گرفتم این وبلاگو بسازم ؟ سوال کلیشه ای ایه ولی در اصل یه فونت جدید پیدا کردم و با خودم گفتم یه نوشته باهاش بنویسم. و نوشتم me and life stories . اونموقع با خودم گفتم که یه وبلاگ بزنم با همین اسم.

تو عمرم وبلاگا و سایتای زیادی داشتم. چند بار هاست گرفتم و تا حالا 4 تا وبسایت وردپرس و یه انجمن تاسیس کردم. تو زمینه ی وبلاگم که ردپای زیادی تو اینترنت به جا گذاشتم. تو بلاگفا ؛ رز بلاگ ؛ بلاگ اسکای و خیلی جاهای دیگه مثل نی نی بلاگ! هم بودم.

به گرافیکم علاقه ی زیادی دارم . تا دلتون بخواد لوگو درست کردم که بیشترشون مزخرفن.خب وقتی میگن علاقه دارم به این معنی نمیشه که توش عالی باشم. خب بعضیا مثل من دوست دارن رونالدو و ادیسون و انیشتین بشن ولی فقط دوست دارن. متاسفانه متسع بودن این امکان رو بهمون نمیده.

هرروز که بیدار میشم میخوام 10 تا زبان زندهی  جهان رو یاد بگیرم ولی بعد چند ثانیه به خودم میام و میگم:«بیخیال ؛ فعلا بزار یه چرت دیگه بزنیم.»

هربار که بخوام درس بخونم ، خوب نمیخونم ولی با روش تکرار و تکرار و تکرار پیش میرم. مثل یه ربات که یه برنامه بهش دادن. یا اینکه خودم رو توی عمل انجام شده قرار میدم. خداییش این یکی خیلی خوب جواب میده.

واسه ی شوخ بودن که هستم. انشالله از جفنگیات بنده بهره میبرید.

توی اینستاگرام هم یه صفحه ی مثلا شخصی دارم که فقط توش آهنگ میزارم و یه پیج درمورد تاریخ.

تلگرام ندارم چون از اعتیاد کهن وایبر چیزی نصیبم نشده. ولی بجاش معتاد چیزای دیگم.

یه زمانی فیسبوک داشتم که البته اگه الان کسی بره توش جز فحش های دوستان چیزی نمیخونه.

این همه حرف زدم که بگم تاحالا جاییی نداشتم که مثل دفتر خاطرات بتونم توش حرف بزنم. ولی خب اینجا دیگه دفتر خاطرات منه؛ البته ورژنی که از وزارت رد شده و سانسور شده.

۲ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۱
من !!