داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

وبسایتی برای بابا

جمعه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۳۵ ق.ظ

بابام از بچگی عشق داستان نویسی بوده ، چند وقت پیش هم یه کتاب داستان کوتاه متعلق به حداقل سی و پنج سال پیش پیدا کردیم که چندتا از داستانای بابام توش بود. مام با چه ذوق و شوقی داستانای اونو که وقتی شونزده سالش بود نوشته بود میخوندیم.

چند ماه پیش بابا به من گفت که میخواد یه وبسایت در زمینه ی داستان نویسی بسازه. منم واسش هاست و یه دامنه ی دات کام گرفتم و الان وبسایتش ساخته شده و از بخت بد هنوز یاد نگرفته خوب توش مطلب بزاره و عملا من توش مطلب میزارم :|

منم که کلا حساس ، بهش میگم باید زودتر پست بزاری و سئو کنی و غیره و غیره تا تو گوگل بیای بالا. بعضی وقتا به زور مجبورش میکنم پست بزاره :| روی چیزایی که خودم درست کردم خیلی حساس ترم :/

چند هفته پیش یه نگاه به هاست بابا انداختم و دلم نیومد یه وبسایت دیگه واسه ی خودم روش نسازم. اجازش رو گرفتم و یه وبسایت خبرنامه با آی آر روش ساختم. ولی الان من موندم و مطلبای بابا و یه وبسایت جدید که اصلا حال و حوصله ی مطلب گذاشتن توش ندارم. مطمئنم هیچ کدومشونم تا آخر نمیرسن :|.

و امشبم باز درگیر مطلب گذاشتنای بابا بودم.

۹۶/۰۶/۱۰
من !!

نظرات  (۱)

چرا به اخر نرسه؟ فقط یکم حوصله میخواد که مطمئنا بعدا پیدا میکنی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی