داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

یه نقاشی ؛ همین

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ق.ظ


یه نقاشی به من داد.

منم وقتی ساعت 4 شب اومدم خونه قبل از اینکه بخوابم همینجوری با چسب چسبوندمش روی دیوار

الان هر وقت نگاهش میکنم لبخند میزنم و اون دختر توی نقاشی هم به من لبخند میزنه.

اون این وبلاگو نمیخونه ولی این نقاشیش باعث شد یادم بندازه هر لحظه به فکرش باشم و در نتیجه هر لحظه شاد باشم.

مرسی

۹۶/۰۶/۰۵
من !!

نظرات  (۱)

چه خوبه که با یادش شاد میشی :)

پاسخ:
آره ..قعلا که تنها کسیه که واسم مونده. هرچند کم میبینمش.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی