بچه که بودم دوست داشتم نامرئی بشم ؛ الان بیشتر از همه میخوام نامرئی باشم...
بچه که بودم دوست داشتم نامرئی بشم ؛ الان بیشتر از همه میخوام نامرئی باشم...
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
شهریار
اگه یه روز بچه داشته باشم هیچ وقت نمیارمش سینما که هم برینه به فیلم دیدن خودم هم فیلم دیدن بقیه
انسانا از 12-13 سالگی به بعد هیچ تغییری نمیکنن بعد چجوری انتظار دارین این آدمای اطرافتون بعد چند وقت تغییر کنن؟
چون از شکست میترسم هیچ وقت تلاش نمیکنم
خب چه طور میتونم بگم که زندم؟
...
اما اگه زندگیم واسه ی فروش باشه باشه و من یاد نگیرم که بتونم اون رو بخرم
پس لیاقتم بیشتر از این نیست
چون چیزایی که دارم واقعا مال من نیست
LifeForRent
Dido
الان توی به جای خیلی خوبم
ولی ازش لذت نمبرم
چون میدونم که اونم میتونست اینجا کنار من باشه
اگه بقیه مخالفت نمیکردن
و زندگی من به زندگی دیگران تبدیل میشود
یه روز و شب باهاش رفته بودم بیرون
اون شب دیگه خسته بود
بهم گفت که من چجوری هنوز انرژی دارم؟
گفتم که من همیشه شب ها انرژیم زیاد میشه ؛ و به خاطر همینه که بعضی شب ها هم زیاد بیدار میمونم
ولی دروغ میگفتم. دلیل انرژی و شب بیداری ها فقط خودش بود ؛ وقتی وجود فیزیکی یا غیر فیزیکی توی زندگیم نداشت از کوالاهاهم خسته تر بودم.
نمیشه فهمید بعضی آدما دوستت دارن یا نه
چون اونا با همه مهربونن
باید ازونا دوری کرد ؛ چون همیشه باعث میشن هیچ وقت نفهمی که تو فقط دوستشون داری یا اونم دوستت دارن
خیلی خوب میشه که همه ی غصه هاتو توی روز جمع کنی توی خودت و آخر سر ساعت 9 شب بزاریشون دم در
ولی این عوضیا انگار تا آخرش باهاتن