داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

...

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۵ ب.ظ

(به آخرش میرسد)

از خدا میپرسه : چی؟ زندگی همین بود.

(خدا نگاهی میکنه و با بیحوصلگی جواب سوالی که هروز انسان ازش میپرسه رو میده)

خدا میگه: آره ؛ معلومه همین بود. نگاه کن . دیگه هیچی نیست.

میگه: ای بابا ؛ فک کنم اشتباه اومدم . من که میرم از اول شروع کنم.

و خدا با لبخند به انسان که داره دور میشه نگاه میکنه.

۹۶/۰۵/۱۵
من !!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی