داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

هرروز ایده های جدید میاد سراغم ؛ واسه ی هرچیزی . میدونم که همه ی شما هم همینجوری هستید.

هرروزم بعد از مدتی میگیم "ولش کن باو ، کی حوصله داره!" و مثل روزای دیگه میشینیم و کارای به دردنخور انجام میدیم (میدم) .

من بیشتر تقصیر رو میندازم گردن فکر کردن. وقتی واسه ی کاری فکر میکنی و فکر میکنی و فکر میکنی ذهن این برداشت رو میکنه که انجام شده و بعد از اون ازش سیر میشه. دیگه یه ایده ی جالب نمیمونه. و ماهم که دیگه هیچ انرژی واسه ی انجامش واسمون نمیمونه.

من که دلم میخواد مغزمو بندازم دور و بیشتر کارامو بدون فکر کردن انجام بدم. اینجوری مغزم هیچ بویی نمیبره و کارامو به گند نمیکشه. مگه نه؟

۹۶/۰۵/۲۴
من !!

نظرات  (۱)

یک نفر که درباره اش خواهم نوشت

اسمش رو میذارم عزیز سال های دور

اون میگفتش همیشه دوتا عامل ادم رو محدود میکنه

ترس از نرسیدن و شوق رسیدن

اگر این دوتا رو بتونی متعادل کنی میرسی به اهدافت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی