داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

همه ما نیاز داریم...

دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ق.ظ
گاهی یک بغل کردن کوچیک میتونه آرامش کل روزتو تامین کنه. شاید لحظه هایی واستون بوده که دلتون خواسته که یکی بغلتون کنه.من گاهی هفته ها منتظرش بودم. اینو راست میگم. هفته ها منتظر بودم که یکی بیاد و بدون هیچ حرفی بغلم کنه و من واسه ی دقیقه ها توی بغلش باشم.
خب ولی اگه از خودمون شروع کنیم چی؟ اگه هروقت که حس کردی کسی ناراحت یا غمگینه بغلش کن. شاید باعث بشه به جای هفته ها منتظر بودن واسه ی آرامش ، ارامششو واسه ی هفته ها بدست بیاره.

۹۶/۰۵/۲۳
من !!

نظرات  (۲)

من همش اویزون مامانم هستم در این مورد

هر روز بغلش میکنم...فقط موندم از اول مهر که رفتم از خونه

با این فقدان چه کنم؟

پاسخ:
مامانم نه حوصله ی درد و دل داره و نه حوصله ی بغل کردن.
چرا اول مهر باید از خونه بری؟

من بچه ی اخرم و الان دیگه مامانم مثل قبل حوصله نداره اما من پرروتر از این حرفام :)) معتقدم بغل مامانم نباشه فردا پس فردا عقده ای میشم...درد و دل ها هم طبقه بندی شده بین خواهرام تقسیم میشه...اما خب اخرش بعضی چیزا رو نمیشه به خانواده گفت...

مهر و دانشگاه دیگه

پاسخ:
خوبه. چون من نمیتونم با برادرم هیچ حرفی بزنم(چند ساله حرف نمیزنیم) و خواهرم هم کوچیک تر اینه که بدونه چی میگم. معمولا میگه : خفه شو میخوام کارتون ببینم!
و آره . خیلی هم بده که دانشگاه توی شهر خود آدم نباشه. بزرگترین نصیحت رو بابام بهم کرد که گفت : تو میتونی غذا درست کنی؟ و منم گفتم نه ! و اونم گفت خوددانی.
این از اولین مورداییه که روش فکر کردم و یه جورایی راضیم :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی