داستان های من و زندگی

| داستان هایی کسل کننده از روزمرگی

۱۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

بابام از بچگی عشق داستان نویسی بوده ، چند وقت پیش هم یه کتاب داستان کوتاه متعلق به حداقل سی و پنج سال پیش پیدا کردیم که چندتا از داستانای بابام توش بود. مام با چه ذوق و شوقی داستانای اونو که وقتی شونزده سالش بود نوشته بود میخوندیم.

چند ماه پیش بابا به من گفت که میخواد یه وبسایت در زمینه ی داستان نویسی بسازه. منم واسش هاست و یه دامنه ی دات کام گرفتم و الان وبسایتش ساخته شده و از بخت بد هنوز یاد نگرفته خوب توش مطلب بزاره و عملا من توش مطلب میزارم :|

منم که کلا حساس ، بهش میگم باید زودتر پست بزاری و سئو کنی و غیره و غیره تا تو گوگل بیای بالا. بعضی وقتا به زور مجبورش میکنم پست بزاره :| روی چیزایی که خودم درست کردم خیلی حساس ترم :/

چند هفته پیش یه نگاه به هاست بابا انداختم و دلم نیومد یه وبسایت دیگه واسه ی خودم روش نسازم. اجازش رو گرفتم و یه وبسایت خبرنامه با آی آر روش ساختم. ولی الان من موندم و مطلبای بابا و یه وبسایت جدید که اصلا حال و حوصله ی مطلب گذاشتن توش ندارم. مطمئنم هیچ کدومشونم تا آخر نمیرسن :|.

و امشبم باز درگیر مطلب گذاشتنای بابا بودم.

۱ نظر ۱۰ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۳۵
من !!
یه دوست پیشنهاد کرد که واسه ی اینه از ناراحتی بیای بیرون فیلم و سریال ببین.
خب منم قبل ازون دوتا سریال میدیدم ؛ friend و house of cards . ولی از وقتی این انیمیشن رو شروع کردم یه جورایی راحت تر شدم و کم کمم با زندگی این پسر و پدربزرگ الکلی دانشمندش بیشتر جور شدم.
یه کارتون که شخصیتاش فحش میدن و کارای چندش انجام میدن ، گهگاهی میتونه واسه ی سلامت روان خوب باشه :)
پ.ن: در مورد اون دوتا سریال دیگم حرفایی دارم که بعدا میگم.



۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۵۳
من !!

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۴۶
من !!

یکسال پیش با این آهنگ گریه کردم.

الان دوباره گوشش دادم. درمورد داشتن کسیه که آدم رو دلداری بده و با آدم باشه. وقتی درد امانشون میبره و شب واسش بلنده.

فکر میکنم اون موقع هم مثل الان این حس رو ته دلم داشتم. این حس فضای خالی.

when the pain cuts you deep
When the night keeps you from sleeping
Just look and you will see
That I will be your remedy
When the world seems so cruel
And your heart makes you feel like a fool
I promise you will see

That I will be, I will be your remedy

Remedy_Adele

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۷
من !!


یه زندگی که توش نمیشه کسی رو که دوست داری لمس کنی. این زندگی ما نیست؟

این داستان ، داستان عشق بدون لمس کردنه.

واقعا دوستش داشتم. امیدوارم شما هم دوست داشته باشین.

To the Forest of Firefly Lights


به سوی جنگل کرم های شب تاب


۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۵۱
من !!


توی سایت پرسش و پاسخ یکی پرسیده : ایا عادیه که من عاشق یه شخصیت انیمه (کارتون ژاپنی) بشم ؟؟

:|

بله دوست عزیز . کاملا هم عادیه. اصلا من خودم تا حالا بارها رگمو به خاطر این عشقا زدم :)

۲ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۵۳
من !!


یه نقاشی به من داد.

منم وقتی ساعت 4 شب اومدم خونه قبل از اینکه بخوابم همینجوری با چسب چسبوندمش روی دیوار

الان هر وقت نگاهش میکنم لبخند میزنم و اون دختر توی نقاشی هم به من لبخند میزنه.

اون این وبلاگو نمیخونه ولی این نقاشیش باعث شد یادم بندازه هر لحظه به فکرش باشم و در نتیجه هر لحظه شاد باشم.

مرسی

۱ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۳۷
من !!

عاشق این کارتون شدم ؛ آخرش درحالی که داشتم میخندیدم گریه کردم.

خیلی خوب بود.

ببینیدش.

همین.

۱ نظر ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۸
من !!

الان یه خفاش از در اومد تو خونمون(خونمونم آپارتمانیه!)

من و خواهرم رفتیم توی اتاق و منم از فرصت استفاده کردم و یه عالمه از خفاشا براش توضیح دادم.:|||

یاد پرندگان هیچکاک افتادم.

یاد فیلمای خونآشامم افتادم :|

نکته ی جتالشم این بود که اول فکر کردم پروانست :||


۴ نظر ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۷
من !!